داداشی دنیا شبیه خوابای بچگیمون نیست
آخرِ بازیا گاهی چیزی جز گریه و خون نیست
داداشی باور بعضی قصه ها بدجوری سخته
تبری که باغُ می کُشت دستش از چوبِ درخته
بهمون نگفته بودن چشم به فرداها ندوزیم
به گُناهی که نداریم یه روزی باید بسوزیم
نمیدونستیم زمونه تا همیشه مهربون نیست
سرنوشتمون یه وقتا توی دستِ خودمون نیست
داداشی یه دردایی رو گاهی هیشکی نمیدونه
هر زخمی خوب میشه اما جاش روی آدم میمونه
داداشی دلتنگی انگار رسمِ دیرینه ی دنیاست
مثل طوفان که همیشه بخشی از تقدیرِ دریاست
♫♫♫
ما به باد تکیه میکردیم روی آب خونه میساختیم
پای رویاهایی ساده عاشقونه جون میباختیم
داداشی دستامو حس کن اون ور مرزای تقدیر
تو یه جایی دور از اینجا شاید آرامش گرفتی
داداشی یه دردایی رو گاهی هیشکی نمیدونه
هر زخمی خوب میشه اما جاش روی آدم میمونه
داداشی دلتنگی انگار رسمِ دیرینه ی دنیاست
مثه طوفان که همیشه بخشی از تقدیرِ دریاست